نقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند

شاعر : اوحدي مراغه اي

زلف و رخت ز نسترن و لاله رسته‌اندنقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند
گويي که از شکار رسيده‌اند و خسته‌اندچشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب
گفت: اين دروغ بين که بر آن راست بسته‌انددل چون بديد موي ميان تو در کمر
آنها که از سلاسل زلف تو جسته‌اندسر در نياورند ز اغلال در سعير
در رسته‌اي که راه غمت نيست رسته‌انددر حلقه‌اي که عشق رخت نيست فارغند
دلهاي ما، که چون سر زلفت شکسته‌اندروزي به پاي خويش بيا و نگاه کن
در خاک و خون ز خفت و خواري نشسته‌اندچون اوحدي به بوي وصال تو عالمي